به همین خاطر مرد این بار پیشنهاد داد برای هر میمون به آنها ۴۰دلار خواهد پرداخت. با این شرایط روستایی ها فعالیتشان را از سر گرفتند. پس از مدتی موجودی ها هم کمتر و کمتر شد، تا بالاخره روستاییان دست از کار کشیدند و برای کشاورزی سراغ کشتزار های خود رفتند.
این بار پیشنهاد به ۴۵دلار رسید و… در نتیجه تعداد میمونها آنقدر کم شد که به سختی می شد میمونی برای گرفتن پیدا کرد. این بار مرد تاجر ادعا کرد که به ازای خرید هر میمون ۶۰دلار خواهد داد، ولی چون برای کاری باید به شهر می رفت، کارها را به شاگردش محول کرد تا از طرف او میمون ها را بخرد.
در غیاب تاجر شاگرد به روستایی ها گفت این همه میمون در قفس وجود دارد!
و تنها روستایی ها ماندند و یک دنیا میمون.
.
.
.
.
.
.
.
.
نکتهی اخلاقي:
باور كنيد هيچ نكته ي پيچيدهاي وجود ندارد
تنها نكته اي كه نظر آدمي را ناخودآگاه جلب مينمايد، شباهت عجيب اين قصه، با قصهی بانک مرکزی ما و جریان ارز و ثبتنام سکه و اینها است!!!
نظرات شما عزیزان: